متن هاش عــاشـــقـــانـــه

خسته ام از دست نامردان عالم،خسته ام

خسته ام از دست این یاران نادان،خسته ام

 

آسمان را زیر و رو کردم نشد یاری عیان

خسته ام از آسمان بی ستاره،خسته ام

 

هم راهانم دشمنی ها می کنند با نام دوست

ای خدا از جور و بی رحمی یاران خسته ام

 

عاطفه،مهر و وفا روزی فشاندم ÷ای دوست

من از این دوستان سست عنصر به مولا خسته ام

 

من به یک رنگی و اخلاص می گرفتم دست دوست

از دورنگی و ریا و کینه توزی خسته ام

 

با لباس مردی و مردانگی یارم شدند

من از این نامردی و تزویر و نیرنگ خسته ام

 

از صداقت،از صفا،مردانه گی دم می زدند

خسته ام از این شیاطین دروغگو خسته ام

 

آن که من را چون برادر می ستود آخر چه شد؟

گر رفیقی و رفاقت این بود،من خسته ام

 

روبه رویم گفته بودند چون برادر با من اند

ای برادر،جان تو من از خودم هم خسته ام

 

یاد آن دوستان و یاران قدیمی ام بخیر

من از این یاران بی دین و تبه کار خسته ام

 

 

می نالم از جدایی ، ای نازنین کجایی؟

سوزم ز درد هجرت،ای بهترین کجایی؟

 

تا کی نهان بماند عشق من و تو یارا؟

بی تو دگر ندارم شوری به سر ، کجایی؟

 

صبرم دگر سر آمد ، از چشم  به راهی ، اما

مردم در انتظارت ، ای منتظر کجایی؟

 

در باغ آرزوها دیگر گلی نمانده

در حسرت گل هستم ، ای باغبان کجایی؟

 

بی تو دگر نمانده عشقی به روزگارم

نور از حیات من رفت ، ای عشق من کجایی؟

 

در این دو روزه ی عمر جستم وفایت اما

دیدم وفا نداری ، ای بی وفا کجایی؟

 

در باغ و گلشن عشق ، رنگ خزان نشسته

در این خزان عشقم ای نو بهار کجایی؟

 

وعده مرا به وصلت دادی و من نشستم

عمری به پای عهدت ، ای عهد شکن کجایی؟

 

خون جگر خوردم من روز و شب از فراقت

یادی ز ما نکردی، ای یاد من کجایی؟

 

هر چند اجل ندادی کاری به کارم اما

با تیر آن  نگاهت کشتی مرا ، کجایی؟ 

 

 

هر شب بگویم ای کاش بودی تو در کنارم

از دوریت نگارا تاب و توان ندارم

 

حرف و حدیث و شعرم با یاد تو قرین است

اما دریغ به جایت غم با دلم عجین است

 

عشق عزیز و پاکم،کی سوی من نهی پا؟

تا چشم خود کنم فرش قبل از قدومت این جا

 

کی کرده بود باور دل هجر تو به دوران؟

ریزد سرشک ماتم از دوری ات به دامان

 

تا کی به دل بگویم جانان تو نهان است

دور از تو چشم این دل دریای بی کران است

 

با دل چه بگویم امشب وقتی تو بخواهد

جانا مگر حضورت از داغ دل بکاهد

 

من نیز همچو این دل مشتاق تر به رویت

چندان توان ندارم آیم مها!به کویت

 

گویم به دل که روزی هجران رسد به پایان

گوید دلم که آری،نالد ولی چو باران

 

ماندم اسیر این دل او هم زتو غمین است

دردا که درد این دل بالاتر از جنون است

 

دارد دلم شکایت مادام زدستت ای یار

من نیز شاکی هستم از بی وفای ات یار

 

یک شب بیا و با دل برگو دلیل دوری

دل را به خون کشانده درد فراق و دوری

 

دیگر تو دانی و دل،یا حاجتش روا کن

یا غرق خون نما و او را به غم رها کن




برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: